در پناه خدای آرامش بخش باشیم...نگران هر چه بودم...
با همه ی لحظه های اضطرابی که بر خود تحمیل کردم...
همان شد که باید میشد!!!!!
اما باز نمیدانم نگران چه هستم...
این همه اضطرابی را که نه وجودم توان به دوش کشیدنش را دارد..
نه دلم یارای تحملش...
برای چه با خود میکشانم..
تا کجا پیش خواهم رفت..
گاهی نمیدانم...
او در من متولد شد..
یا من در او...
با اضطرابم عجین شدم...
اگر روزی نباشد به یقین میدانم،
دلم برایش تنگ خواهد شد...
چه احساس اضطراب مبهم خنده داریست...
کاش آرامش را در کودکی هایم جا نگذاشته بودم...
دلم برای کودک معصوم سال ها پیش تنگ است...
و برای آرامشم..
من مصمم و جدی میخواهم از اسارت این عادت رها شوم!!!
من می توانم...
کدامین تقدیر سهم من است..........
برچسب : نویسنده : رها... raha65 بازدید : 193